مصاحبه با خدا


چشمک

خدا: بیا تو.پس میخوای با من مصاحبه کنی؟

گفتم: اگر وقت داشته باشید.

خداوند لبخندی زد و گفت :وقت من بی نهایت است و برای انجام هر کاری کافیست.

چه سوالاتی در ذهن داری که میخواهی از من بپرسی؟

گفتم: چه چیزی بیشتر از همه شما را درمورد انسان متعجب میکند؟ 

خدا جواب داد : اینکه آنها از کودک بودن خسته میشوند و برای بزرگ شدن عجله دارند 

و سالیان دراز را در حسرت دوران کودکی سر میکنند. 

اینکه سلامتیشان را برای بدست آوردن پول از دست میدهند و بعد پولشان را خرج میکنند تا دوباره سلامتی را بدست آورند. 

اینکه با چه هیجانی به آینده فکر میکنند که زمان حال را فراموش کنند و لذا نه در حال زندگی میکنند نه در آینده.

اینکه چنان زندگی میکنند که گویی هرگز نخواهند مرد.وچنان میمیرند که گویی هرگز زنده نبودند.

خداوند دست های منو گرفت و مدتی در سکوت گذشت.

بعد پرسیدم :چه درس هایی از زندگی را میخواهید بندگان یاد بگیرند.

خداوند با لبخندی پاسخ داد:یاد بگیرند که دیگران را نمیتوان مجبور به دوست داشتن خود کرد اما میتوان محبوب دیگران شد 

یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که بیشترین دارایی را داشته باشد بلکه کسی است که کمترین نیاز را داشته باشد.

یاد بگیرند برای ایجاد زخمی عمیق در دل کسی که دوستش دارند فقط چند ثانیه زمان لازم است اما برای التیام آن سال ها وقت لازم است.

یاد بگیرند که پول همه چیز میخرد جز دل خوش.

یاد بگیرند که دوست واقعی کسی است که همه چیز را در مورد آنها میداند و با ابن حال دوستشان دارد. 

مدتی نشستم و لذت بردم.از او برای وقتی که به من اختصاص داده بود و برای همه کارهایی که

برای من ، خانواده و دوستانم کرده بود تشکر کردم .

او پاسخ داد من بیست و چهار ساعته در دسترس هستم فقط کافیست صدایم کنی تا جواب بدهم. 

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در شنبه 19 دی 1388برچسب:,ساعت 3:47 توسط admin| |


Power By: LoxBlog.Com